حسین صدرا،نور چشم مامان | ||
سلام به عزیز دل مامان. حسین صدرای نازم، چند روز پیش جشن شکوفه هاتون بود. پسرم داره مرد میشه ... دیگه کلاس اولی شده و میخواد با سواد بشه . خیلی خوشحالم که با جون و دل برات وقت میذارم و همه جوره از لحاظ عاطفی ، مادی و روحی پشتیبانیت میکنم. تو پسر قدردان و با ادبی هستی و این امید و انگیزه بیشتری به من میده تا بتونم با تمام سختی ها مقابله کنم... به عنوان مثال: وقتی جشن شکوفه ها بود و همه بچه ها گل گرفته بودند، شما جلوی همه مامان بابا ها منو بوسیدی و دست انداختی گردنم و گل رو به من تقدیم کردی و گفتی: خیلی خوشحالم که پیشتم، خیلی خوشحالم که یه مامان مهربون دارم که با تمام وجودش دوستم داره و هوای منو داره ... مامان از اینکه هستی و مواظبمی ممنونم....صحنه بقدری عاطفی بود که همه شوکه شده بودن و با حسرت نگاه میکردن و بعد برات دست زدن که اینقدر قدرشناسی... هیچ وقت این صحنه رو از ذهنم پاک نمیکنم، و همیشه بخاطر قدرشناسی و مهربونیت سعی میکنم با تلاش بیشتری کنارت باشم...دوستت دارم پسر خوب و مهربونم. امیدوارم روز به روز موفقتر باشی و همیشه زحمات منو قدردان باشی و سعی کنی با مهربونی هات جبران کنی ...امیدوارم روزی در مراسم فارغ التحصیلیت با افتخار شرکت کنم و به وجودت ببالم... [ چهارشنبه 95/7/7 ] [ 4:19 عصر ] [ حسین صدرا ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |